Seis grados más fresco:)



امروز دقیقا دوسال و یک روز از اخرین انتشار مطلبم گذشت
دو سال!!!

چقدر زیاد واقعا
راستش تو این دوسال هیچ دستاورد خاصی نداشتم‍♀️
منفعل تر از همیشه اومدم و رفتم
البته خداروشکر که زندم و نفس میکشم
ولی کلامم کلیِ!!
الانم به شدت دوست داشتم یه جایی رو پیدا کنم تا بنویسم
هر چی که دلم میخاد
که یهو یاد اینجا افتادم، وبلاگ خسته و سرد و پیچاره ی من:/
شاید دلیل این کلافگی،بی حوصلگیم دیدن طلوع افتاب باشه قبل خواب شبانه
واقعا گیج کنندس!!!!!!!!

ولی حتما فردا روز بهتریه:))))

+وای، امروز چرا اینطوری بود؟

-امروز هیچ طوری نبود

+وا مطمئنی؟امروز سر ظهر اون صدارو نشنیدی؟

-اممممم! چرا! اهان اره شنیدم، همون صدای فرش شستن همسایه بغلیه!؟ 

-بزنم به تخته، یه جوریم فرش رو میسابید گفتم الانه که تاروپودش از هم شکافته بشه

+نخیرم، چیکار به اون دارم اصلا!

-پس چی؟ من که جز اون صدایی نشنیدم

+بس کن! داری خودتو میزنی به اون راها!!!!!!

-ععععع! خوب متوجه شدی! افرین:)

+ داری حرصمو در میاری>:[

-باشه بابا تسلیم!

-اره شنیدم

+فقط منوتو اونو شنیدیم

-جداً صدا از کجا بود؟

+صدا از یه جای دورررررر، شاید نزدیک یه ستاره

-یا مثلا همین ستارهه که همش بهش فکر میکنی!

+ ابط الجوزا!

+براش نگرانم، نمیدونم چشه که نورش کم شده!

-فکر کنم آخراشه!

+ نه

-اینجوری که تو نگرانشی فکر کنم صداش درومده

+ شایدم من دیوونه شدم!

 

 

 

-دیوانگی هم عالمی دارد


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مداد طراحی حقوق و زندگی متنفرین بارسلونا Nao فروشگاه لوازم حفاظت در برابر اشعه نوید مد شاپ گنجینه آثار حوزوی کامپیوتر فروشگاهی مرجع برای ارائه فایلهای نایاب شرکت همیار سیستم کیفیت